آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

هستی من

چشمک بزن ستاره

    شد ابر پاره پاره   چشمک بزن ستاره                                               کردي دل مرا شاد                                              تابان شدي دوباره   ...
24 بهمن 1390

بدون عنوان

امروز تولد باباییه دیروز با دایی ناصر رفتیم برای بابا کادو خریدیم یه تی شرت خوشگل وقت برگشت از بازار تو فکر بودم که نکنه بهش نیاد به مغازه دار گفتم اگه کوچک بشه یا بهش نیاد میام رنگ دیگه شو برمی دارم رنگ تی شرتش قرمزوخاکستری و سفید و سیاهه البته یه رنگ دیگه اش هم خوشم اومد که سفید و سیاه و خاکستری روشن و خاکستری تیره بود  با خودم گفتم اگه تی شرت که من خریدم بهش نیاد میبرمو رنگ دیگه شو میگیرم که خداراشکر بهش اومد خیلی هم ازش خوشش اومده بود وقتی برگشتیم خونه به بابایی پیشاپیش تولدشو تبریک گفتم وتی شرتشو بهش دادم و گفتم عزیزدلم بپوش ببینم بهت میاد یا نه در مورد رنگش شک داشتم بهش بیاد  ولی خیلی بهش اومد ...
24 بهمن 1390

قصه فینگیلی و جینگیلی

   در ده قشنگي دو برادر زندگي مي كردند. اسم يكي از انها فينگيلي و ديگري جينگيلي بود. فينگيلي پسر شيطون و بي ادبي بود وهميشه بقيه مردم ده را اذيت ميكردو هيچكس از دست او راضي نبود.   اما برادرش كه اسمش جينگيلي بود. پسر باادب و مرتبي بود هيچ وقت دروغ نمي گفت و به مردم كمك ميكرد. يك روز فينگيلي و جينگيلي به ده بالا رفتند و با بچه هاي انجا شروع به بازي كردند. بازي الك و دولك، طناب بازي و توپ بازي. در همين وقت فينگيلي شيطون و بلا يك لگد محكم به توپ زد و توپ به شيشه خورد و شيشه شكست. بچه ها از ترس فرار كردند و هر كس به سمتي دويد.   ننه قلي از خانه بيرون امد. اين طرف و ان طرف را نگاه كرد. اما كسي را نديد. ننه قل...
24 بهمن 1390

قصه ی روباه مریض و گنجشک زرنگ

          یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می‌كردند. خانم گنجشكه بتازگی 2تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می‌كرد.   روزها به اطراف جنگل می‌رفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما چند روزی بود كه آقا روباه مكار دوباره سروكله‌اش پیدا شده بود و دوروبر گنجشك‌ها می‌پرید.   یك روز از این روزها كه خانم گنجشكه می‌خواست دنبال غذا بره دید كه روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچه‌هایش نگاه می‌كند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجه‌هایم را بخو...
24 بهمن 1390

بدون عنوان

عزیزم به اندازه تمام کسانی که نمیشناسم دوستت دارم و سبدی از گلهای یاس و پونه با یه آسمون ستاره تقدیم تو به خاطر تولد زیبایت.
23 بهمن 1390

بدون عنوان

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برایمن بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم. تولدت مبارك زيباي من
23 بهمن 1390

بدون عنوان

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه تولد تو باید دنیا رو اورد ستاره ر...
23 بهمن 1390

تولد بابایی

فردا تولد باباییه باید امروز برم از طرف خودم و دخملی برای بابایی کادو بخریم ،می خواهیم یه جوری بابایی رو سوپرایز کنیم تولد تولد تولدت مبارک بابایی گلم از طرف دخملی ...
23 بهمن 1390

خوشحالی مامانی و بابایی

دیروز دخملی داشت با عروسکش بازی میکرد و هراز گاهی خودشو از زمین بلند میکرد ،منو بابایی هم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم بعضی وقتها هم به دخترمون نگاه میکردیم یه لحظه وقتی سرمون برگردوندیم دیدیم دخملی با کمک گرفتن از مبل جلوییش تونسته از زمین بلند بشه و وایسه وقتی ما بهش نگاه کردیم دخملی از ته دل یه خنده ای کردوما هم بهش خندیدیم قربون اون تلاش کردنت برم که فقط میخوای بلند بشی و مثل بقیه راه بری ان شا الله هر چه زودتر راه بری و منو بابایی رو خوشحالتر کنی       ...
23 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد